مدرسه باز شده و ماهم مشغول درس خواندن شدیم..
هنوز به معلم جدیدمان عادت نکردیم..
مامانم میگه صبر داشته باش...
فردا قراره هممون یه کتاب ببریم مدرسه و کتابخانه کلاسی درست کنیم...
دیروز هم توی مدرسه جلسه انجمن اولیا بود..
مامانم نتونست بیاد ...من خیلی گریه کردم..به مامانم زنگ زدم و گفتم ..چرا نیومدی ..مامانای همه دوستام اومدن..فقط شما نیومدی..
مامانم توی مدرسه خودش بود....
ولی با چندتا هدیه اومد خونه و من ناراحتی هام تموم شد....
قراره فردا مامانم بیاد مدرسه...
وقتی مامانم میاد مدرسمون من خیلی خوشحال میشم...